رمان تنها با تو فصل آخر
رمان
رمان و داستان های عاشقانه

چه فرمایشی داشتید ؟

آقای مهندس من شما را به خوبی میشناسم ولی شما بنده را نمیشناسید .

عجیبه که چهره شما به نظرم خیلی آشناست .

خسرو گفت : مستحضر شدم . در تدارک ازدواج هستید . انهم با الهام .

نادر متعجب به مرد بیگانه ای نگریست که اسم همسر آینده او را بدون پسوند به زبان می آورد .

حتما سبب تعجب شما شده که من از کجا میدانم ؟ اگر اجازه بدهید از ابتدا همه چیز را برایتان تعریف میکنم . دو سال قبل به طور اتفاقی با الهام در عروسی برادرم آشنا شدم . من زن و بچه داشتم ولی در دام غمزه و کرشمه او افتادم . او خود را شیفته من نشان داد و من به خود جرات دادم به خاطرش زن و فرزندم را ترک کنم و به دنبالش راهی شوم . اگر چهره من برایتان آشناست شاید به واسطه آن باشد که در شمال مرا دیده اید .

نادر که کنجکاو تر از قبل به حرفهای خسرو گوش میداد گفت : شمال ؟

بله به یاد می آورید من جلوی هتل سیگارتان را روشن کردم ؟

نادر سعی کرد خاطراتش را مرور کند به سرعت گفت : بله کاملا به یاد می آورم .

من مراقب شما بودم . این چیزی بود که الهام از من خواسته بود . وقتی از بیماری شما با خبر شد به من وعده ازدواج داد و گفت پس از مرگ شما با ثروت سرشاری به همسری من در می آید . ولی بخت با او یار نشد و شما عاشق آن دختر بیگناه شدید .

نادر با تعجب و ناخودآگاه گفت : عاطفه ؟

خسرو آهی کشید و گفت : بله . آخرین حماقت من آزار این دختر بود . در آتش رسیدن و دست یافتن به الهام میسوختم بنابراین به خواهش او عمل کردم و ان پولها را ...

نادر از جا برخاست و فریاد زد : پس کار تو بوده ؟ این همه مدت کجا بودی مرد ؟

خسرو گفت : فکر نمیکردم او آنقدر پست باشد که پس از دو سال بلاتکلیفی مرا رها کند . و به شما قول ازدواج بدهد . او یک ابلیس اشت . یک مار خوش خط و خال .

نادر عصبی طول و عرض اتاق را میپیمود و به خود لعنت میفرستاد . به سرعت شماره تلفنی گرفت و پس از برقراری ارتباط خشمگین به عمویش گفت : به الهام بگویید خودش را به شرکت برساند . نیم ساعت بعد الهام به شرکت رسید و یکراست وارد اتاق شد . چون خسرو کنار در نشسته بود متوجه او نشد . به نادر نزدیک شد و با لحنی دلفریب گفت : عزیزم به محض اینکه پدر پیغامت را داد راه افتادم .

نادر با یک حرکت هر دو دستش را روی گلوی او گذاشت و گفت : میتونم خفه ات کنم ولی این کار را نمیکنم . حداقل نه قبل از اینکه حرفهایم را بزنم .

الهام هر قدر تقلا میکرد نمیتوانست از دست او رها شود نادر ادامه داد : شاید متوجه نباشی با آن نقشه های احمقانه ات تا چه حد سبب آزار دختر بیگناهی گشته ای . هر چند بار اولت نیست که عاشق مردهای زن دار میشوی .

وقتی بالاخره نادر او را رها کرد با عصبانیت گفت : مقصودت چیه ؟

نادر به عقب اشاره کرد و الهام به سمت نشانه برگشت و با دیدن خسرو گامی به عقب برداشت . خسرو گفت : گفته بودم اگر بخواهم به چاه بیافتم تو را هم با خود میبرم .

الهام به طرف نادر برگشت و گفت : من او را نمیشناسم . این مرد یک شیاد است . تو که حرفهای او را باور نمیکنی ؟

نادر گفت : بیچاره عاطفه ! باید حرفهایش را باور میکردم . به من بگو چطور چنین انگیزه های شیطانی به مغزت رسید ؟ آیا پس آن چهره زیبای تو قلبی نبود ؟ مقصر من بودم که تو و پدرت را که شرم دارم عموی خود بنامم نزد خود راه دادم . باید شما را از خانه بیرون میکردم . اما دلم برایتان سوخت . نمیتوانستم وقتی که پدرت ورشکست شد بی تفاوت باشم من او را چون پدرم دوست می داشتم اما شما چه ؟ کمر به مرگ من بسته بودید . ان دختر معصوم با امیدواریهایش عشق به زندگی را در من پدید اورد و به من کمک نمود تا روحیه خود را باز یابم . آه باید بروم . باید بروم و او را بیابم و به پاهایش بیفتم شاید هنوز چیزی از آن عشق در قلبش باشد و مرا ببخشد . حساب شما دو تا را هم به خودتا واگذار میکنم . فقط میل ندارم وقتی بازگشتم تو و پدرت را در آن خانه ببینم .

نادر با عجله کتش را برداشت و از شرکت خارج شد . وقتی خسرو و الهام با یکدیگر تنها شدند خسرو ازجا برخاست و به الهام نزدیکتر شد و گفت : باید به همسرم بگویم زیبایی باطن او صدها برابر بیشتر از زیبایی ظاهر تو می ارزد .

من تار مویی از همسرم را با صدها مثل تو عوض نخواهم کرد . تو حتی لایق مردن هم نیستی . خسرو پس از گفتن این جملات الهام را به حال خود گذاشت و بیرون رفت .

***
نادر وقتی به بیمارستان رفت و از همکاران عاطفه شنید که به سوگ پدرش نشسته با عجله به خانه او رفت . هر قدر به در کوبید کسی در را باز نکرد . نا امید آنجا را ترک میکرد که پسر بچه ای ده دوازده ساله گفت : آنها سر خاک پدرش رفتند . نادر سوار اتومبیل شد و به سرعت خود را به گورستان رساند . روی قبرها را برف پوشانده بود . به اطراف نظر انداخت و عاطفه و مادرش را دید . با گامهایی لرزان به آنها نزدیک شد و پشت سرشان ایستاد عاطفه به عقب برگشت و او را دید مات و مبهوت بر جا خشکش زد . نادر کنار قبر نشست و زیر لب دعایی زمزمه کرد و بعد به مادر عاطفه که چادر به صورت کشیده و میگریست گفت : مادر غم آخرتون باشه .

مادر عاطفه در همان حال گفت : غم نبینی پسرم . عاطفه روی از او برگرداند . نادر به او نزدیک شد و حلقه ای را به طرفش گرفت و گفت : یکبار این را به دختری دادم تا رفیق و شریک زندگی ام شود ولی او آن را به من پس داد .

اما تو خود نخواستی . گناه من داشتن پدری بود که اکنون زیر خرمنها خاک خفته .

گناه تو قلب پاکت بود . گناه تو شک و دو دلی ات بود در عشق من . آیا فکر نکردی عشق من آنقدر به تو خالص است که مساله پدرت نمیتواند خللی در آن وارد کند ؟

او دیگر نیست که سبب سرشکستگی شوهر آنده من باشد .

او یک پدر بود . پدر تو . به من بگو تا کی باید دست عاشق خود را در حالیکه حلقه ای به طرفت گرفته منتظر نگه داری ؟

من نمیتوانم ...

نادر گفت : ولی من میتوانم .

با عجله به طرف مادر عاطفه برگشت و درحالیکه صدایش از هیجانی می لرزید گفت : من نادر رفیعی هستم و اینجا با اینکه زمان مناسبی برای مطرح کردنش نیست دختر شما را رسما خواستگاری میکنم . خواهش میکنم به دختر سنگدل خود بگویید مرا ببخشد وگرنه آنقدر در این گورستان سرد مینشینم تا با یاد عشق او در کنار مزار پدرش بمیرم .

مادر متعجب به هر دوی آنها نگریست . باد سردی می وزید . عاطفه هم به مادر خود نگاه میکرد . مادر لبخند پر مهری به دختر زد و دختر آرام سر به زیر افکند خطاب به هر دوی انها گفت : مبارک باشد .

نادر به طرف عاطفه رفت و حلقه را به دستش نمود و گفت : حالا می دانم که تنها با تو معنای حقیقی عشق را میفهمم .

پایان


نظرات شما عزیزان:

ares
ساعت16:45---8 آذر 1390
با حاله ولی بهتر نبود صبر میکردی کل فصلای رمانو یه جا واسه دانلود میذاشتی ؟؟؟؟؟؟

setareh
ساعت8:42---3 آذر 1390
سلام عزیزم وبلاگ جالبی داری اما کاش این ادامه ی مطلبا نبود.


پاسخ:سلام ستاره من هم اول نمیخواستم ادامه ی مطلب بزارم ولی اونجوری خیلی قاتی پاتی میشود به هر حال از نظرت ممنونم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید تو رو خدا بعد از خواندن نظر بزارید من هم سعی میکنم سریعتر فصل های جدید رو بزارم
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان صورتی و آدرس www.romanha.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 1

لينك باكس هوشمند مهر،افزایش بازدید،لینک باکس،افزایش امار،مهر باکس
سیستم افزایش آمار هوشمند مجیک
سیستم جامع افزایش بازدید پردیس باکس
افزایش آمار
لینک باکس هوشمند ام دی پارس